سفارش تبلیغ
صبا ویژن

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ نشانه خوش آمد میگویم ... این خاکا شمیم سیب حرم داره ، دیگه دل من چی کم داره حالا که با شهداست ، راهی که شروع میشه از کنارشون ، ایشالا تو سایه سارشون مسیر وصل خداست...

  درعملیات کربلای پنج ، روی جاده آسفالته چهارراهی که بودیم دیگر امیدی به سمت جلو نداشتیم هر چقدر به سمت نیروهای عراقی که حالا دیگر ما را از سه جهت احاطه کرده بودند نگاه می کردیم فقط ناامیدتر می شدیم ، چون حجم آتش ، تجهیزات و نیروهایی که در مقابل ما بودند و از طرفی وضعیت خودمان یعنی تمام شدن مهمات و به شهادت رسیدن اغلب بچه ها که اطراف ما روی خاک افتاده بودند ( هر نفری از بچه ها سمت چپ و راستش تعدادی زخمی و شهید روی خاک افتاده بود) ؛ همین از نظر روحی خیلی روی ما اثر می گذاشت ، این باعث شده بود فقط نگاهمان به عقب باشد تا نیرو یا مهماتی از سمت عقب به دادمان برسد ؛ هر چند که بچه ها به جلو تیر اندازی می کردند اما از عقب خودشان نیز غافل نبودند . تا شاید دستور یا نیرو و مهماتی برسد . تا اینکه از پشت بی سیم آقا رحیم یخچالی اعلام شد یک پی ام پی پر از مهمات ، آب و غذا و وسایل امداد به سمت شما می آید ؛ هر چند که با توجه به وضعیت ما مهمات هم دیگر زیاد جواب گو نبود اما باز روزنه امیدی بود تا مقاومتی هر چند کوچک شکل بگیرد تا نیرو برسد . یک پی ام پی از خاکریز خودمان جدا شد و به سمت ما حرکت کرد . پی ام پی حکم نور امیدی بود که به سمت ما حرکت می کرد ، همین امر باعث شده بود چند نفری که زنده مانده بودند خصوصا مجروحینی که از تشنگی داشتند هلاک می شدند دیگر به جلو کاری نداشتند و با چشمانشان حرکت پی ام پی را نگاه می کردند . پی ام پی چند متری از خاکریز خودمان جدا شده بود و به سرعت به سمت ما می آمد . هر چه به ما نزدیکتر می شد نگاه بچه ها ملتمسانه تر انتظارش را می کشیدتا به ما برسد . ترس از منهدم شدن آن ، دلهره و اضطراب عجیبی در دل ما انداخته بود . جدای از آن ، غافل نباشم دل شیر می خواست پی ام پی که حکم باروت آماده انفجار بود را کسی در آن معرکه هدایت کند که یک نوجوان حدودا هفده ساله آن را به سمت جلو حرکت می داد . شهید سیدمهدی حسینی از سادات با آگاهی کامل پذیرفته بود تا این گلوله آماده انفجار را به سمت جایی ببرد که از سه جهت در محاصره عراقی ها بود . حدودا صد و پنجاه متری از خاکریز جدا شده بود که گلوله مستقیم تانکی از سمت عراقی ها به سمت آن شلیک شد و آن را هدف قرار داد و افتاد ... آن اتفاقی که از آن می ترسیدیم ؛ از آنجا به بعد ما فقط نشسته بودیم و نا امیدانه به انفجارهای مهمات داخل پی ام پی و آتش گرفتن وسایل داخل آن نگاه می کردیم و در نور انفجار و آتش ها آن چیز که اشک همه را در آورده بود صحنه سوختن و جزغاله شدن راننده نوجوان پی ام پی در برابر چشمان بود که سعی می کرد خود را از داخل پی ام پی جدا کند اما نشد و همان جا آنقدر دست و پا زد تا آخر بی حرکت افتاد و خاکستر شد .    



[ شنبه 90/5/15 ] [ 2:12 عصر ] [ محمد احمدیان ]

نظر